606..... من نمی‌دانستم معنی هرگز را.....

  .خانه, دلتنگ غروبی خفه بود   .مثل امروزکه تنگ است دلم  پدرم گفت چراغ  .و شب از شب پر شد  من به خود گفتم یک روز گذشت  مادرم آه کشید  .زود ب...